حضرت آیتالله نجابت قدّسسرّهالشریف در کتاب شرح کلمات باباطاهر قسمت معرفت ذیل کلام «الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةُ الطَّالِبِ بِصِحَّةِ الطَّلَبِ» میفرمایند:
یک مقدار باید سعی بكند اگر شخص طلبكار خدا است باید راستی راستی فكرش هم تبدیل بشود؛ یعنی در وضع سابق نور را میدید منعم را التفات نداشت، آدم را میدید منعم را التفات نداشت، ماهیات را میدید تصور میکرد منعم دور است، الآن وضعش عوضشده یعنی منعم همراه نعمت است، خالق همراه خلق است، صانع همراه صنع است و همراه بودنش هم شوخی و مزاح و تفریح نیست. صد درصد با فطرت صحیح، نور ساحت قدس ربوبی است كه قابلانکار به هیچ نحو نیست. پس چنین شخصی كه طلبكار شناسایی معبود خودش میشود به وحدانیت وقتی این طلب برایش خیلی واضح میشود كه در طلب مسامحه نداشته باشد، در طلب خیانت نداشته باشد. آدم طلبكار باید در طلبش راست بگوید.
صحت طلب وقتی برای آدم حاصل شد آن طلب برای او ضروری میشود؛ یعنی راستی راستی میفهمد كه خدا بیستوچهار ساعت جانش را حفظ میکند، جانش را هم مدد میدهد، جانش را هم از آفات حفظ میکند یواشیواش جوری وضع را تنظیم میکند كه غیر از محبوب و غیر از منعم به كس دیگری رغبت ندارد، خواجه میفرماید:
من كه ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میكشم از برای تو
«من كه ملول گشتمی از نفس فرشتگان»، من حوصله ندارم با ملائکه حرف بزنم، «قال و مقال آدمی میكشم از برای تو»؛ یعنی هیچچیز در كانونش نمیماند. خدا والله قسم كه اعزّ از نعم خودش است، خدا اعزّ از مؤمنین است، خدا اعزّ از خاتم الانبیا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم است؛ یعنی عزت خدای جلیل هست كه انبیا و اولیا و مؤمنین عزیزند. اگر مؤمن اضافه زیادی به خدا نداشت كه عزت نداشت، اگر پیغمبران اضافه شدید به خدا نداشتند احترامی هم نداشتند، اولیای خدا اگر ارتباط قطعی باخدا نداشتند اینهمه احترام نداشتند. پس معنایش این است كه هر جا عزت است چون به خدا مربوط است، قرآن مجید میفرماید: «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ» والله قسم «وَ لِرَسُولِهِ» آنوقت از عزت خدا گیر رسول هم میآید، «وَ لِلْمُؤْمِنینَ» از عزت خدا و رسول گیر مؤمنین هم عزت میآید، عزتنفس این است كه آدم به امور جزئیه هیچ اعتنا نكند، به امور جزئی امور جزئی یعنی همین چیزهایی كه پابند آدم میشود و بهحق قرآن مجید از همهچیز بعد از انبیا و اولیا عزیزتر طلبِ آدم است، همین طلب جزئی چون این طلب بعد از انبیا و اولیا از همهچیز عزیزتر است، این طلب كه باشد سبب میشود یواشیواش قید همه زیادیها را بزند. چون ملجأ و ملاذ و بازگشت به خدای جلیل است، «الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةُ الطَّالِبِ بصِحَّةِ الطَّلَبِ» وقتی بیّن میشود كه طلب صحیح باشد نه طلب ناقص باشد یعنی خواجه میفرماید:
از ثبات خودم این نكته خوشآمد كه به جور
در سر كوی تو از پای طلب ننشستم
یعنی میفهمد كه عزت بنیآدم بهحق قرآن به طلبش است. لذا هر كس حضرت خاتمالانبیا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم را دوست داشت یعنی طلبش صحیح است، هركه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام را دوست داشت یعنی طلبش صحیح است، كسانی كه حضرت خاتمالانبیا صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم و امیرالمؤمنین علیهالسلام را دوست نمیدارند طلبشان ناقص است قطعاً، صد درصد، چون طلب نیست تخیل است.
«الْمَعْرِفَةُ ضَرُورَةُ الطَّالِبِ بِصِحَّةِ الطَّلَبِ» معرفت كه اهم امور نزد طالبْ معرفت خداست، جزء سببش صحت طلبش است، یعنی هر كه خواست خدا را بشناسد ابتدائاً باید در طلب غش نداشته باشد، طلبش معلّل نباشد یعنی طالب معرفت خدا باشد حتّی در موقعیکه بیپول است، حتی در موقعیکه شام ندارد، حتّی موقعیكه مزاجش كار نمیکند. نه در موقع خوشی طلبكار باشد معرفت خدا را، ولی تا فشاری به او آمد طلب مغشوش بشود، طلب كم بشود؛ یعنی تحقیقاً باید از نازدانهای بیاید بیرون، اهل كام بودن بیاید بیرون، اهل عیش و نوش بودن بیاید بیرون، تضعیفِ در طلب هم نكند؛ یعنی راستی راستی محور زندگیاش خواستن شناسایی خدا است، خواستن معرفت اولیای خدا است، طلب هرچه مستقیمتر و صحیحتر باشد یعنی چیزی طلب را زمین نزند.
یک آقایی میگفت: من حكمت را میخوانم ولی اگر بیپول شدم فوری حكمت را رها میكنم، من طلب معرفت میكنم ولی اگر فشار آوردند به من میگذارم و درمیروم، من حوصله ندارم تحتفشار واقع شوم. اینگونه طلبها بهجایی نمیرساند شخص را.
«وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا»1 اگر استقامت ورزید بر معرفت خدا و صحت طلبش را بیش كرد، یعنی استوار بودن، تصمیم داشتن، عازم بودن بر شناسایی، خدا از دماغش نیفتاد، از فهمش نیفتاد، اگر ملول شد چوب را روی دوش خودش بگذارد نه روی دوش استغفرالله العظیم دیگری، یعنی جوری نشود كه سعه و ضیق برایش مساوی نباشد، سعه و ضیق برایش مساوی باشد، پولداری و بیپولی برایش مساوی باشد، البتّه با چنین خصوصیاتی محال است این طلب از مطلوب فاصله پیدا كند. ابتدائاً شخص تصور میکند مطلوب از طلب كنار است یعنی معرفتِ خدا نسبت به طالبِ معرفت حالا دور است، نه این اشتباه صد درصد است، اگر طلب صحیح است یعنی طلب مجرّد است یعنی طلب بستگی ندارد، درهرحال طلب هست یعنی مجرّد است یعنی قید ندارد كه حالا كه من پولندارم طلب هم نباشد، بعدازآنکه راستی راستی طلب صحیح شد یعنی طلب مجرّد شد، طلب تحقیقاً از ناحیه پروردگار عالم است و صحتش هم از ناحیه پروردگار عالم است و به سعی خود شخص بستگی دارد. اگر طلب صحیح شد قطعاً مجرّد است، اگر مجرّد است قطعاً با مطلوب توأم است. یک پلّه بیایید بالاتر، قهراً میفهمد نفسش كه طالب است آنهم تجرد دارد، نفسش كه طالب است با مطلوبش، با طلبش، عنواناً متعددند و الا واقعاً میفهمد البتّه نه ابتدائاً و نه متوسطاً. پس از صحت طلبْ، تجرد طلب واضح میشود، تجرد طلب كه واضح شد میفهمد كه مطلوب هم سنخاً سنخ طلب است، مجرّد است، محال است مطلوب ماده باشد، محال است مطلوب مقید باشد به بعضی امور، تقیید در طلبِ صحیح نیست بالنسبه به مطلوبش، محال است صحت طلب بدون تجرد، طلبِ صحیحِ مجرّد محال است از محبوب و مطلوب جدا باشد غایتالامر این مسئله یک مقداری از افق ابتدایی دور است یعنی افق ابتدایی سبببین است، افق ابتدایی كمبینش است، آخر را ملاحظه نمیکند وسط را ملاحظه نمیکند سطح مسئله را ملاحظه میکند، البتّه خداوند اجل عالی كه الآن همهكاره است نمیآید در مفكّرهاش كه او قدرت دارد به شخص ضعیف راه بدهد، شخص ضعیف را موجب انسش را فراهم بیاورد موجب شوقش را فراهم بیاورد. كسی بخواهد خودش اینها را راه بیندازد محال است ولیکن پس از صحت طلب میفهمد كه مطلوب غنی بالذّات است، مطلوب برایش نه زمان و نه مكان نه اسباب هیچ قیمتی ندارد قهراً میفهمد كه عجب! ما خودبهخود تیر در تاریکی میانداختیم، نه خیر.
گوهری كز صدفِ كون و مكان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
طلب از نفوسی میکرد كه این نفوس خودشان تشنه هستند.
آن دلی کو هست خالی از طلب
دائماً باشد پر از رنج و تعب
این طلب ابتدائاً باید از ناحیه سببسوزی شفاف شود.
منبع حکمت شود حکمت طلب
فارغ آید او ز تحصیل سبب
ازاینرو بایست تخم حکمت را در سرزمین جان خویش پرورش دهد تا از سبب رهایی یابد.
درویشی گفت او را کجا جوییم؟ گفت کجایش جستی که نیافتی؟ اگر یکقدم به صدق در راه طلب کنی در هرچه نگری او را بینی. (ابوسعید).
طلب حالتی یا مرحلهای از سیر و سلوک است که تمام احوال و مقامات دیگر عرفانی دنباله آن به شمار میآید.
عطار نیز درمان بی طلبی را درد میداند به همین جهت بسیار جویای آن است.
طالب درد است عطار این زمان
کز میان درد درمان بازیافت
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند2
مولانا همچون عطار درد را اصل آگاهی و بیداری درراه حق میداند، مولانا طلب را نشانه معرفت دانسته و افزونی درد را علامت افزایش آگاهی و بیداری شمرده است.
و حافظ در همین رابطه میفرماید:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
گوهری كز صدفِ كون و مكان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
پیوسته در حال طلب بودن.
مرد باید کز طلب در انتظار
هرزمانی جان کند در ره نثار
نه زمانی از طلب ساکن شود
نه دمی آسودنش ممکن شود
گر فروافتد زمانی از طلب
مرتدی باشد درین ره بیادب3
آن دلی کو هست خالی از طلب
دائماً باشد پر از رنج و تعب
خلقت عالم برای جستوجوست
هرکه جویا نیست چون نقش سبوست
هرکه طالب نیست انسانش مخوان
زان که صورت دارد امّا نیست جان
دامن جانگیر بر دست طلب
باش در کوی غمش پست طلب
در ره عشقش گذر از گفتگو
جستجو کن، جستجو کن، جستجو
طلب مفتاح مطلوبات آدمی است، در طریق طلب باید به همت بلند خود بنگرد. طریق طلب با راحتی و آسایش همراه نیست.
چون فروآیی به وادی طلب
پیشت آید هرزمانی صد تعب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون مگس اینجا بود
مولانا نیز از طلب و سختی ناشی از آن سخن میگوید، ازنظر او سالک باید از صفات بشری بمیرد و همچون آهن بیرنگ شود تا در ریاضت به آینه بیرنگ تبدیل گردد.
طالب اویى نگردد طالبت
چون بمردى طالبت شد مطلبت
زندهاى كى مردهشو شوید تو را
طالبى كى مطلبت جوید تو را
همچو آهن ز آهنى بىرنگ شو
در ریاضت آینهى بی زنگ شو
خویش را صافى كن از اوصاف خود
تا ببینى ذات پاک صاف خود
کشش مطلوب مساوی است طلب ودیعه است که حق آن را به سالک میبخشد تا بدینوسیله به جستجوی او پردازد و حدیث قدسی: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِیاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِکَی اُعْرَفَ»4 تحقق یابد.
حضرت آیتالله نجابت قدّسسرّهالشریف در کتاب توحیدشان ذیل این حدیث قدسی آوردهاند:
از این حدیث شریف معلوم میشود كه نهفقط معرفت خداوندِ علی اعلی واجب شرعی و واجب عقلی است خود حضرت احدیت جلجلاله، دوست میدارد كه خلقش خداوند را بشناسند.
طلب از جهتی صفت طالب است و از طرفی صفت مطلوب. بایزید بسطامی میگوید سی سال خدا را عزوجل میطلبیدم چون نگه کردم او طالب بود و من مطلوب، بنابراین اگر فیض و گسترش حق نباشد طالب را راه بهجایی نمیبرد و در بیابان گمراه میشود.
هین بیا اى طالب دولت شتاب
كه فتوح است این زمان و فتح باب
حافظ میفرماید:
امید خواجگیام بود، بندگی تو جستم
هوای سلطنتم بود، خدمت تو گزیدم
یعنی فهمیدم كه «الْعُبُودِیةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا الرُّبُوبِیةُ» «وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»5 حتی حب آدمیزاد در آدمیزاد است غایةالامر یک مقدار دقت نظر لازم دارد و با نظر بدوی آدم نمیتواند خداشناس تام شود، باید یک مقداری متأمل باشد در وضع معارفش.
پس اختیار آدمیزاد كه قطعاً هست مالِ كجاست؟ نفس استفاده میکند از جهت ربانیت ربالعزه، از ناحیه ربوبی حضرت ربالعزه، كما اینكه نتیجه عبودیت كه ربوبیت است همراه عبد است.
قرآن مجید میفرماید: «وَفِي أَنْفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ» آیات پروردگار عالم همهجا
است، بیرون و درون، آیا این حق نیست كه سعی كنیم این آیات پروردگار را ببینیم.
1.جن/16.
2.حافظ.
3.عطار.
4.عوالی اللئالی 55/1
5.ذاریات/21.