در قسمتی از کتاب جلوۀ عشق و محبّت میخوانیم:
عرض کنم خدمتتان که ما در مسجد زیاد رفت و آمد داشتیم، اما اوّل باری که در منزل جناب آقای افراسیابی رفتیم برای نماز جماعت، صحنهای بود که به من فهماند نماز جماعت یعنی چه! از پلهها که بالا رفتیم یک بوی عطری پیچیده بود (مرحوم آیتالله نجابت بهترین هدیه را عطر، بهخصوص مُشک میدانستند) در این اتاق کوچک و محقّر، و رفقایی که آنجا بودند هفت هشت نفر بیشتر نبودند و چراغ هم خاموش بود و با کمال طمأنینه خودِ مرحوم آقا نماز جماعت میخواندند. ما ایستادیم پشت سر ایشان، دیدیم همه حالت انکسار و اشک از چشمان آنها مانند سیلاب جاری بود. آنجا بود که ما معنی نماز را فهمیدیم. زیاد نماز جماعت دیده بودیم، مشهد رفته بودیم، قم رفته بودیم ولی نماز به این شکل برای ما تازگی داشت.
در قسمتی دیگر از کتاب جلوۀ عشق و محبّت میخوانیم:
داستان محبّت داستان عجیبی است؛ اوایلی که ما در محضر ایشان بودیم شب ها تا دیروقت همهاش بحث توحید و محبّت بود و واقعاً این محبّت و توحیدی که ایشان القا کردند به دوستانِ خود، تمام دوستان خود را، حتی آنهایی که مانند من سوادی ندارند الحمدلله بینیاز هستیم از تمام آنچه را که بزرگان در باب توحید نوشتهاند.
در ایشان کاملا مشهود بود بسیاری از آیات قرآن؛ یعنی واقعاً اگر ما ایشان را زیارت نکرده بودیم آنچه در حالات اولیای خدا، صدّیقین و بزرگان اهلالله و در رابطه با اوتاد بود شاید باور نمیکردیم و میگفتیم حکایت است…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.